آرمیتای عزیزمآرمیتای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

آرمیتای مامان

تولد یکسالگی آرمیتاجون

    تولد تولد تولدت مبارک ...مبارک مبارک تولدت مبارک زیباترین گل ها را برای زیبایی زندگیت و کوتاهی عمرشان را برای غم هایت آرزو مندم . . . تولدت مبارک یه تولد گرفتیم برا آرمیتاخانوم گل به سادگی و زیبایی خودش(البته مامان کلا اهل ولخرجی نیس و همیشه اهل حساب کتابه.. شایدم خسیسه )....دنبال تم و این حرفا نبودیم ولی به پیشنهاد الناز جون (دخترخاله ی آرمیتا) تزییناتشو با برچسب Tinker Bell خریدیم چون الناز خانوم معتقدند که شیطنتهای آرمیتا مثل این شخصیت کارتونیه که البته مامان این کارتون رو ندیده تا حالا... تصمیم گرفته بعدا ببینه.و زحمت همه ی تزیینات و مدیریت داخلی با الناز خانوم بود چون در این خصوص مراسمات هنرمندند هرچند ای...
5 خرداد 1393

آتلیه ی من و آرمیتا

چند روزی بود من و آرمیتا تصمیم داشتیم چن تا عکس به سبک اینایی میرن آتلیه و کلی پول خرج میکنند بندازیم تا اینکه دیروز بعداظهر که من کادوی تولد آرمیتا خانوم رو پیشاپیش خرید کرده بودم (یه زنجیر و پلاک و ان یکاد) تصمیممون رو قطعی کردیم و بدون هیچ مقدمه ای شروع کردیم به عکس گرفتن و ماحصل تلاشمون با وجود شیطنت های بیش از حد آرمیتا به شرح ذیل شد: لطفا عکسها را به دیده ی مهربانتر بنگرید چون امکانات نورپردازی ما در حد صفر بوده است: آرمیتا خسته شد و فرار کرد   ...
29 ارديبهشت 1393

سرگرمی شبهای آرمیتاخانوم

درست زمانی که مامان خسته و کوفته از یک روز پر از مشغله خوابش گرفته و دلش میخواد سیر بخوابه سریال آرمیتاخانوم با این شرح شرو میشه: یک شیء رو از رو زمین برمیداره بعد میبره قایم میکنه زیر مبل بعد خودش سعی میکنه در بیاره ولی یا نمیتونه یا مثلا نمیتونه و بعدش شرو میکنه به جیغ زدن و از مامان میخواد که براش دربیاره و از این اداها درمیاره   شما کاملا درست میگین اینکه کار سختی نیست برای مامان ولی فکر میکنین این کارو فقط یه بار انجام میده یا دو بار یا 5 بار نه ....نه.....نه.... خیلی بیشتر از این رقمها تعداد نامعلومه تا زمانی که مامانم دقیقا مث آرمیتا جیغش درمیاد و ...
29 ارديبهشت 1393

علایق آرمیتاخانوم

آرمیتا خانوم عاشق رانندگیه ببینین چه ذوقی میکنه و همچنین عاشق تاب بازی و عاشق فوتبالند که عکساشو ندارم فردا میذارم براتون ...
28 ارديبهشت 1393

سلام و صد سلام

سلام به همه ی دوستان گل، شرمنده که یه مدت نتونستم بیام و پست جدید بذارم کاروبار اداری دیگه وقتی برام نذاشت و دلیل دومش هم شیطنتهای بی حد آرمیتاخانوم که ماشالله تمام وقتمو تو خونه میگیره ، آرمیتا جون همون دم عیدی راه افتادند و دیگه  یه جا بند نمیشه همش یا میخواد بره تو حیاط یا تو کوچه ، همه ی بچه های تو کوچه هم به دیدنش عادت دارند و اگر یه روزم نخوام ببرمش بیرون کل دخترای تو کوچه میریزن تو خونه و به قول بابایی خونه تبدیل میشه به مهدکودک دخترانه. آرمیتا و عید نوروز     ...
27 ارديبهشت 1393

عکسهایی ازشیطنت آرمیتا

این عکسها مربوط به ساعت 24 شب می باشد: چیه مامان خوابم نمیاد زوره میخوام بازی کنم این هم تصویری  از موجهای زیبای پشت موهای آرمیتاخانوم وقتی مامان نماز میخوند خرابکاری های آرمیتاخانوم رو در فاصله ی خوندن 7 رکعت نماز مغرب و عشاء نظاره گر باشید   ...
27 ارديبهشت 1393

اولین قدمهای آرمیتا

آرمیتاخانوم در آخرین روزهای ده ماهگیش  سخت در تلاشند که اگه خدا بخواد راه بیفته...خودش از جاش بلند میشه البته معمولا از یه چیزی یه کوچولو کمک میگیره 30-40 ثانیه وایمیسه بعدشم 1یا 2 قدم برمیداره و شاتالاپ میفته... و این صحنه بارها وبارها و بارها در طی روز و شب تکرار میشه و جای خسته نباشید داره .... آرمیتا خانوم واقعا خسته نباشی نفس عکساشو بعدا براتون میذارم چون سرعت نت اینقد پایینه که هرچی سعی کردم هیچ عکسی آپلود نشد با عرض پوزش ...
27 اسفند 1392

آخرین روزهای سال 92

آخرین روزهای سال 92 شده و همه در تکاپو و تلاشند برای نو شدن...برای ساختن زندگی ای از نو ...درختان و سبزه و چمن هم نو شدند و زیبا و در نوشدن به انسان ها یاری می رسانند... خدایا با خاطر اینهمه نعمت و زیبایی شکر شکر شکر خدایا به خاطر عطاکردن نعمتی زیبا و فرشته ای کوچولو به نام آرمیتا شکــــــر شکــــــــر شکـــــــــر پارسال همین موقه ها من با درد و استرس و ناراحتی دست و پنجه نرم میکردم..درد زایمان زودرس ... اونم زمانی که هنوز 6 ماهه باردار بودم...ترس از دست دادن تو...ترس ندیدن تو ..و درد و درد و درد...تمام تعطیلات رو با درد سر کردم و خدارو شکر که اتفاقی نیفتاد به خاطر سابقه ی سقط مکرر (دو تا سقط قبلی) استرس بیش از حدی رو خودم و خونواده ا...
27 اسفند 1392