آرمیتای عزیزمآرمیتای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

آرمیتای مامان

یکماهگی آرمیتا جون

1392/8/15 11:48
نویسنده : مامانی
856 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 1392/04/03 عشق مامان یکماهه شدی . وزنت شده 3900 و قدت 52 سانت ، الهی فدات مامان جون تازه شدی به اندازه یه نوزاد تازه متولد شده ، کلاآرومی ، شبها راحت می خوابی و اصلا مامانی رو اذیت نمی کنی ، قربون اون خنده هات که از ده روزگی لبخند زدن رو شرو کردی ولی بیشتربامامان بزرگی میخندی .. خیلی تو خواب وول می خوری و بدنت رو خیلی کش و قوس میدی به خاطرهمین موضوع رفتیم پیش خانم دکتر که گفت طبیعیه مشکلی نداری ... مامان بزرگ میخواست قنداقت کنه ولی اینقد جیغ زدی که مجبورشد بازت کنه ودیگه هم مامانی نذاشت هیچ وقت قنداق بشی .. حتی نمیذاری که یه کلاه کوچولو سرت بذارم یا یه دستمال رو پیشونیت ببندیم دوست داری آزاد باشی .. باشه مامانی هرچی تو بخوای.

عکسهای یکماهگی آرمیتا جون

 

hello kitty glitter

 

خوش خنده مامان، فدای اون خنده هات

animated gif of spongebob

 جریان این دسبند که دستته: سه ماهه باردار بودم وحالم خیلی خیلی بد بود چون قبل از تو دو بار دیگه باردار شده بودم ولی هر دو سقط شده بودند حالا چندروزی بود که بازم علائم سقط داشتم . عید قربان مصادف شده بود با روز جمعه منم از وقتی باردار شده بودم هر روز صبح جمعه ساعت 7 برای دعای ندبه  میرفتم مسجد محل ، اون روز صبح هم با وجود اینکه حالم خیلی بد بود ولی  به زور از رختخواب جدا شدم و رفتم مسجد محل از شانس بدم مسجد به خاطر عید قربان مراسم نگرفته بودن چون مسجد مرکز شهر دعا رو با تشریفات بیشتر برگزار میکرد به زحمت خودم رو رسوندم به مسجد مرکز شهر ، پام رو که داخل مسجد گذاشتم این دسبند رو پیدا کردم خیلی خیلی خوشحال شدم ، حس کردم نشانه ای بود از طرف خداوند مهربان که نگرانی من رو کم کرد و مطئمن شدم که تو سالم به دنیا خواهی آمد و این دستبند رو روی دستت می بندم ، بعد از دعای ندبه کلا حالم عوض شد و انرژی گرفتم بعدش به بابات زنگ زدم که بیاد دنبالم و بابات کلی دعوام کرد که چرا از اول بیدارش نکرده بودم که من به مسجد برسونه .. وقتی جریان دستبند رو بهش گفتم اونم کلی خوشحال شد. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان بردیا شیطون
30 مهر 92 12:08
ای جوووووووووووووووووووووووووونم مثل عروسک می مونه