آرمیتای عزیزمآرمیتای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

آرمیتای مامان

چهارماهگی آرمیتا جونم

1392/8/15 11:49
نویسنده : مامانی
597 بازدید
اشتراک گذاری

عسل مامان امروز چهار ماهه شدی ،وزنت 6800 ، قدت 62 ، دور سرت 40 بود  تو این ماه غلط زدن یاد گرفتی با یه حرکت سریع غلط میخوری رو شکمت حتی اگه محکم بگیرمت بازم اینقد زور میزنی تا به هدفت برسی ، کلی بازیگوش شدی وقتی حواست به پسرخاله هاته (علیرضا و مهدی) دیگه حتی ساعتها شیر نمی خوری و مامان کلی غصه میخوره ، تمام مدت کارت شده دست و پا زدن که میخوای بری قاطی اونا بشی و بازی کنی ، بعضی وقتها حتی 5-6 ساعت میگذره ولی شیر نمی خوری به خاطر همین مامان مجبور میشه نصف شبها هر دو ساعت یه بار از خواب آلودگیت استفاده کنه و شیر بریزه تو حلقت تا به رشد طبیعی ات لطمه نخوره و خدارو شکر هنوز رشدت نرماله ...

یه کار دیگه هم که یاد گرفتی جیغ زدنه ... اگه فقط برای چند دقیقه کسی بهت توجه نکنه آنچنان جیغ بنفشی میکشی که همه رو متوجه خودت میکنی ... الهی مامان فدات اهل گریه کردن و نق زدن نیستی فقط همه خواسته هات رو به چند تا جیغ بنفش راه میندازی ...

تو این ماه مامان بزرگ و بابابزرگ و دایی اینا رفتن مشهد ، و الناز دخترخاله ات صبح ها ازت مراقبت میکرد با وجود اینکه مامان خیلی نگرانت بود چون الناز هنوز 12 سالشه ولی خیلی خوب مواظبت بود و تو خیلی زود بهش عادت کردی و حس میکنم چقد دوسش داری چون حتی بیشتر از مامان برای اون میخندی ... اما چون علیرضا سرما خورده بود تو هم برای اولین بار سرما خوردی .. حالت خوب بود فقط یه کم تب داشتی و ابریزش ولی مامان شب تا صبح نمی خوابید و همش بالاسرت می نشست که نکنه تبت بره بالا .. جالب اینکه تو حتی تو مریضی هم گریه نمیکنی فقط بعضی وقتها ناله میکنی و دل مامان کباب میشه ... دو روزه خوب شدی ... 

یه کار دیگه که یاد گرفتی اینکه همه چیزرو میذاری تو دهنت ، هر دو تا دستات با هم ، صورت مامان و مامان بزرگ ،  عروسکهات ، موهای بابات ، پتو و ... همه چی ، همش باید دستهات بگیرم و تو هم جیغ بنفش بزنی...

 

عکسهای چهارماهگی آرمیتا جون

این لباس خوشگل رو دایی سعیدت برات از مشهد آورده-- از دایی سعیدم عجیبه این کارا؟!!!!

niniweblog.com

میدونم چهارماهه شدم ولی هنوز  مو ندارم چیکار کنم؟

niniweblog.com

آخ جون کلاه میذارم دیگه معلوم نیست کچلم

niniweblog.com

آرمیتا تو خونه خاله مهناز

 

niniweblog.com

ای بابا چقد ازم عکس می گیرین بغلم کنین دیگه خسته شدم

niniweblog.com

اصلا نمی ترسم ها ... محض اطمینان دستم گرفتم گوشه کالسکه که کالسکه نیفته گناه داره

این لباس ها رو هم خان دایجون برام از مشهد آورده ...niniweblog.com

کلاً کلاه دوس ندارم خخه میشم ولی مامانی به زور سرم میکنه میگه هوا سردهniniweblog.com

توجه کنین به فرق سرم چند تا دونه مو هست فشن کردم که ببینین... دیدین؟niniweblog.com

میخوام بدوم برم تو کوچه صدای بچه ها میاد... بذار دامنم جمع کنم سرعتم زیاد شهniniweblog.com

آخ جون .. بچه ها خودشون اومدن تو .. سلام علیرضا ... سلام مهدی .. بیاین منم بازیniniweblog.com

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

 niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

vesta
5 آبان 92 20:09
سلام عشق من ارمیتا جونم الهی دختر عمه فدات بشه دلم واست یه ذره شده کاش الان پیشت بودم 10 تا ماچ ابدار ازت میکردم