آرمیتای عزیزمآرمیتای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

آرمیتای مامان

هشت ماهگی آرمیتا جون

1392/11/7 9:53
نویسنده : مامانی
555 بازدید
اشتراک گذاری

نفس مامان هشت ماهتم تموم شد بسلامتی...کلی شیطون شدی ..از دیوار راست بالا میری واقعا...مامان بیچاره تمام وقت باید در خدمتت باشه که از یه جا پرت نشی پایین... ظهر  که مامان از سرکار برمیگرده بعد از اینکه ناهار و شیر رو با احترام تقدیمتون میکنیم شما خوابت میاد مامان کلی باید لالایی بخونه که شما خواب بری و بعدش تا مامان یه کم وسایل ناهارو جمع وجور میکنه و نماز میخونه و ظرف هارو میشوره میاد کنار شما درازکه میکشه چشما که سنگین میشن شما از خواب نازت بیدارمیشی و حالا...دیگه از مامان به عنوان یه پل استفاده میکنی و اینقد از اینور می پری اونور و برعکس که تمام بدن مامان بیچاره له و لورده میشه اینم تمام استراحت مامان در کل روز ...

دیگه اینکه لب و لوچه اتو کلی فرمهاو مدل های مختلف میدی و هردفعه یه شکلی از خودت درمیاری که باعث  حیرت همگان میشوی...

 وابستگیت به خاله مهناز به خاطر بازی کردن با علیرضا در حد المپیک شده و از زمانی که این دوتن حضور داشته باشند شما یک ثانیه راحتشون نمیزاری و از علیرضا به عنوان اسب شخصی ات و از خاله مهناز به عنوان ساربان و محافظ شخصیت استفاده میکنی و تا زمانی که این دو تن باشند نه گرسنه میشی نه تشنه و نه خوابت میاد...بیچاره خاله مهناز هر دفعه که بیاد پیشت و یا ما بریم پیشش از زور فعالیت و ورجه وورجه ی زیاد که تو باعثشی خیس خیس عرق میشه و یه دوش واجب میشه حتی اگه یه ساعت قبل دوش گرفته باشه......

 

و عکسات..........

 

این لباس رو خیلی وقت پیش بابایی برات خریده ولی شما چون در ناحیه گردن شدیدا احساس خفگی میکنی حاضر نیستی بیش از 3 دیقه اونو تحمل کنی و اینقد گردن لباسو میکشی که مامان عوضش میکنه

 

علاقه ی وافری به خوردن گوجه فرنگی داری

و خودتو به این روز در میاری

و به این سبک هم از مامان تشکر میکنی که اجازه داده گند بزنی به خودتو همه چی و اینقد این حرکتو تکرار میکنی که مامان بغلت میکنه چون میترسه خدایی نکرده دچار آرتروز گردن بشی

اشکال و فرمهای مختلف و متفاوتی از لبان آرمیتا

اینم یه مدل

و این........

 

و  اما سبک روروک سواری خاص شما:

شما کلا دوس داری از هر قیدو بندی رها باشی حتی تحمل اسارت در روروک رو نداری و بیش از 3 ثانیه نمیتونی تحمل کنی و شرو میکنی به کشیدن جیغ های بنفشت و به این روش از روروک استفاده میکنی:

ابتدا روروک رو میکشی جلو

بعد ازش بالا میری

و بعد به این شکل روروک رو میرونی

آیا تاکنون کسی را سراغ دارید که از دیدن تصویر خود تا این اندازه تعجب کند؟ فک نکنم کسی تو تاریخ اینقد مبهوت خودش شده باشه!!!!!

این عروسک یا به قول بابایی عروسک مستر بین عروسک مورد علاقه ی آرمیتاست که موزیکال هستش و آرمیتا همیشه براش دست میزنه

این عروسک مورد علاقه ی مامان آرمیتاس چون چهاردست و پا میره مامان خیلی دوسش داره و یکی از آرزوهای مامان اینه که آرمیتا و این عروسک مسابقه ی چهاردست و پا برن ولی آرمیتا تو همون شرو مسابقه ناجوانمردانه حریف رو از پا درمیاره و دست و پاشو جدا میکنه و به عبارتی شل و پلش میکنه

توضیح اینکه این عروسک رو پسرخاله ی مامان برای آرمیتا از کربلا آورده ولی بیشترمامان با اون بازی میکنه تا آرمیتا

صورت عروسک رو هم ببینید خالی از لطف نیتش

اینام ماشینهای اسباب بازی علیرضا پسرخاله ی آرمیتاس که بهشون عشق میورزه ولی با توجه به اینکه علاقه اش به آرمیتا خیلی بیشتر از این حرفاست همشونو تقدیم به آرمیتا کرده و جالب تر اینکه گفته چون میدونه آرمیتا همه چی رو تو دهنش میزاره سه بار با مایع ظرفشویی اونارو شسته و بعد آورده ...

نکته: علیرضا کلاس دوم ابتدایی هستش!!!!!!!!!!!

آرمیتا خانوم عاشق باباشه و وقتی باباشو می بینه اینجوری ذوق زده میشه...

آرمیتا از باباشم تا میتونه سواری میگیره

کلا آرمیتا خانوم همیشه در حال سواری گرفتنه ...حتی از مهدی پسر خاله فرحناز که هنو 6 سالشه بنده خدا

این کلاه پرتقالی هم خاله مهناز برا آرمیتا درست کرده ولی چون  آرمیتا با هر نوع کلاهی مخالفه کلی زور زدیم تا تونستیم یه ثانیه نگهت داریم و ازت عکس بگیریم

و باز هم فقط چن ثانیه غفلت از آرمیتا... البته این دفعه توسط بابا

توضیح اینکه ما برای اینکه چگونگی برزو فاجعه رو ببینیم صحنه رو بازسازی کردیم ینی آرمیتارو دوباره آزاد گذاشتیم تا کارشو تکرارا کنه فقط صحنه ی آخر دیگه نذاشتیم کل ماجرا اتفاق بیفته:

آرمیتا از مبل بالا میره و گیلاس رو از روی بوفه ی گوشه ی مبل برمیداره بدون اینکه بابایی که جلو مبل سرگرم دیدن تلویزیونه متوجه بشه...

 

چن ثانیه با اون بازی میکنه

و بعد اونو به طرف سر بابایی پرت میکنه تا باهاش بازی کنه

و این فاجعه به وجود آمد و گیلاس نازنین مامان خوردو خمیر شد حالا خداروشکر که آرمیتا و بابایی چیزیشون نشد

واما:

آرمیتا در چن روز پایان هشت ماهگی دچار تب بسیار بالایی شد در حدی که مامان حتی جرات اندازه گیری تب رو نداشت...

سه شبانه روز آرمیتا در تب می سوخت البته از ناحیه سر بیشتر از همه ی جای بدن داغ بود و کاری از دست هیچکس حتی پزشکان مجرب این مرزو بوم برنمی آمد

 

و همه اتفاق نظر داشتند که به خاطر دندون درآوردنه ...ولی از دندون هیچ خبری نشد... و خداروشکر بعد از سه شب و سه روز تب قطع شد... و البته روز قطع شدن تب مصادف بود با میلاد پیامبر و مامان کلی نذر و نیاز کرد تا در این روز مبارک تب به لطف خدا و شفاعت پیامبر عظیم الشان قطع شد

و چه مظلوم بودی تو این چن روز ...الهی مادر بمیره که چه ضجری کشیدی با هیچ مسکن و تب بری هم این تب لعنتی قطع نمیشد...دیگه حتی لب به شیر هم نمیزدی و اگرم میخوردی سریع بالا می آوردیش..

خدارو شکر که هرچی بود تموم شد

البته لثه ی پایینت شدیدا متورم شده چن روزه  ولی از دندون خبری نیس

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

گل اندام بانو
10 بهمن 92 13:58
عززززززیزم.9ماهگیت مبارک.فدات بشم
اعظم مامان زهرا
17 بهمن 92 0:17
عزیزم چه کوچولوی نانازی ماشالاه