آرمیتای عزیزمآرمیتای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

آرمیتای مامان

آرمیتا و اولین محرم عمرش

1392/9/2 10:55
نویسنده : مامانی
574 بازدید
اشتراک گذاری

 

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!
نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!
این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار،
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!
باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا،
به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه!
شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار،
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!
جان من برخیِ " آن مرد " که در شط فرات،
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه!
هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین،
ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه!

 

 عزیز گلم ، شش ماهه مامان ، چه جالب که اولین محرم عمرت دقیقا شش ماهه بودی و کل خانواده رو بیشتر به یاد شش ماهه کربلا مینداختی ، جونم برات بگه دختر گلم هر سال محرم خونواده حال و هوای دیگه ای داره ، نذر ، هیئت ، عزاداری ، سینه زنی و ... مامانی پارسال همین ایام حال و احوال خیلی خیلی بدی داشت امیدی به بغل کردن و داشتن تو نداشت چون تمام علائم سقط رو بازم برای چندمین بار داشتم ،.. ولی تورو از خود امام حسین(ع) و حضرت علی اصغر(ع) خواستم و چه زیبا شفاعت کردند و چه  باور نکردنی تو رو به من بخشیدند .

هر سال محرم خاندایی (دایی علی ) هیئتش رو برپا میکنه هیئتی که وقتی یه جوون 17-18 ساله بوده با دوستای بچه محل برپا کردند والان که دایی حدودا چهل سالشه هنوز پا برجاست خاله ها ، دایی ها ، بابابزرگ و مامان و بابا هم نذری دمیدیم و هر کدوممون یک روز خاص ... پارسال که مامانی حالش بد بود نذر رو روزی که اختصاص به حضرت علی اصغر داشت ادا کردیم و ازش سلامتی تو رو خواستیم و قرار شد همیشه خورشت قیمه مامان وبابا همین روز باشه که خدارو شکر امسال تو در کنارمون بودی .. روز تاسوعا هم که خاله مهناز چلو گوشت میده ، روز عاشورا هم بابابزرگ چلو گوشت میده و شام غریبان هم خاله فرحناز  و خاندایی هر دوشون با هم خورشت قیمه میدن ...

و امسال وجود نازنینت به محرم ما صفای دیگه ای داده بود وقتی خاندایی بغلت میکرد و روضه ی  حضرت علی اصغر رو می خوند همه ی هیئت عاشقانه می گریستند .. چون یه طفل شیش ماهه رو دیگه نمی خواست مجسم کنند جلو روشون بود و می دیدند که یه طفل شیش ماهه چقدر معصوم و مظلوم و پاک و شیرین و دوست داشتنیه... چطور ممکنه یه تیر 3 شعبه گلوی یه همچین طفلی رو پاره کنه و آدم اشک نریزه .....

وقتی خاندایی برات لالایی می خوند ... غوغا می شد.......

 

چند تا عکس از هیئت خاندایی و عزاداری های آرمیتا جونم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)