آرمیتای عزیزمآرمیتای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

آرمیتای مامان

آرمیتا و این شب ها

1393/7/17 10:08
نویسنده : مامانی
693 بازدید
اشتراک گذاری

قصه ی شب های من و آرمیتا:

وقتی ساعتای 10 و 11 شب میشه و مامان خسته و کوفته از کارهای روزمره ی زندگی میخواد کنار نانازش لالایی بخونه تا هردو در خوابی ارام فرو روند و کسب انرژی کنند  و تجدید قوای باشد  برای روزی دیگر ... همه ی برق ها خاموش و آرمیتا در کنار مادر آروم و بیصدا دراز کشیده و به لالایی مامان گوش میده:

مامان: لالا لالا لا  گنجیشک لالا   لالا لالا لا سنجاب لالا ...مهتاب دراومد لالا لالا لا...و پس از ده دقیقه لالا خوندن که مامان فکر میکنه ارمیتا خوابه یه هویی صدایی سکوت رو میشکنه

آرمیتا: مامان...مامان...

مامان: جوونم

آرمیتا: عدیدیدا...عدیدیدا..و تن صدای آرمیتا لحظه به لحظه بالاتر میره

مامان: علیرضا خوابه مامان جون...لالا کرده ..گفته آرمیتا هم لالا کنه تا فردا بازی کنیم و مامان ادامه میده لالای خوندن و باز هم بعد از مدت زمانی صدای آرمیتا سکوت  رو میشکنه

آرمیتا: مامان...مانی...مانی..پتی ....پتی و بازهم بلندتر و بلندتر

مامان: مهدی خوابه دخترگلم...مهدی لالا کرده آرمیتا هم لالا کنه دیگه و باز هم لالایی رو از سر میگیره

آرمیتا: مامان ...مامان...اگی....اگی

مامان: الی هم لالا کرده فردا میاد پیش آرمیتا و با آرمیتا بازی میگنه و باز هم لالایی

آرمیتا: مامان ...مانی...مانی...آقه...آقه

مامان: خاله خوابه دختر قشنگم...لا لا کرده

آرمیتا: مامان...مامان...عموی من....عموی من...

مامان: عمو خوابه عزیزم

و این قصه ادامه دارد تا زمانی که ارمیتا کل اعضاء خونواده رو حاضر غایب میکنه و مامان بنده خدا از خستگی بیهوش میشه و آرمیتا با دستای کوچولوش  لپای مامانو میگیره و میکشه تا بیدارش کنه و جوابشو بده

خدایا این شبهای قشنگ رو از ما نگیرگریه

 

پسندها (3)

نظرات (5)

مامانی
17 مهر 93 10:59
خدا حفظش کنه این دخمل شیرین زبونو...به وب پسر منم سر بزن آرمیتاجون
اقازاده
18 مهر 93 5:59
ماشالله به این دختر گل معلوم ماشالله خوب به حرف اومده اما علیرضا هنوز حرفی نمیزنه و من همچنان ناراحت
مامان عاطفه
11 آبان 93 8:44
اقازاده
27 دی 93 18:45
سلام ابجی جون کجایییییییی
محجوب بانو
9 خرداد 94 11:08
سلام عزیزم انشالله خدا دختر نازتون رو براتون حفظ کنه