بالاخره اومدم
سلام به دوستان نی نی وبلاگی...معذرت از اینکه خیلی دیراومدم...باور کنین مشغله ی کاروزندگیه توام با اندکی هم تنبلی...خلاصه ببخشید اومدم که اوضاع و احوال آرمیتا خانوم رو براتون بگم این روزها..
آرمیتا خانوم کلی کلمات قشنگ رو با سبک اختصاصی خودش به زبون میاره که عبارتند از:
داداش: اولین کلمه ی معناداری که بیان کرد و جالب اینکه همه ی پسرای فامیل و کوچه و خیابون و این مرز و بوم داداش ایشون هستند
مامایی یعنی همون مامان که البته آرمیتاخانوم به برکت خدا چهارتا خاله داره و چون کلمه ی خاله رو نمیتونه اصلا تلفظ کنه به خاله هاشم همین مامایی رو میگه
بابایی : با این توضیح که آرمیتاخانوم قبلا بابا میگفت حالا شده بابایی یا حتی باباییه
آببده: یا همون آب بده ولی بدون کوچیکترین فاصله ای و این جمله رو در طول شبانه روز بیش از یک میلیون بار تکرار میکنه
نانه منظور همون نان است
آش که همه نوع غذایی را گوید
تش منظور همون کفش است
کو همان کلاه
شو همان شورت یا شلوار
میشته نمیدونم چه ربطی داره به مرسی
نیشت که در این حالت دوتا کف دستشم بالا میگیره ینی نیست
ایشت ینی هست
پوپ همان توپ است
ماشی همان ماشین است
و تقریبا تمام کلماتی را که میشنود بسیار خلاصه شده در یک یا دو حرف تکرار میکند
دیگه اینکه این خانم عاشق آب بازی و تا بازی و بیرون رفتنه در حد المپیک...ولی غذاخوردن رو مامان خون جیگر میشه تا 4 تا لقمه میخوره...مامان یه مدتی به حال خودش ولش کرد تا به قول معروف خودش مایل به خوردن بشه و به زور غذا ندیم بهش ولی متاسفانه سه ماهه تمام ایشون وزنشون روی 9/5 ثابت موند و مامان مجبور شد دوباره هزار ترفند و بازی و مکر و حیله به کار ببره تا ارمیتا در حد یه گنجیشک غذا بخوره و خداروشکر جواب داد و وزنش ظرف مدت 10 روزه به 10 کیلو رسید و مامان داره به این روش ادامه میده البته تعداد وعده های شیر رو کم و تعداد وعده ها و میان وعده های غذا به 5-6 بار رسیده است
و یک هنر بسیار زیبای آرمیتا: آرمیتا خانوم در سن یک سال و دو ماه و 4 روزگی پس از یک ماه تمرین یاد گرفته که دست به آب خودشو اعلام کنه و کابوس پوشک رو برای مامان تقریبا البته نه صددرصد به پایان برسونه ( وقتی جایی میریم چون ممکنه آرمیتا حواسش پرت باشه مامان ا ز پوشک استفاده میکنه ولی توی خونه به هیچ وجه) البته در حین این تمرینات گندکاری های هم شد که مامان بیچاره متحمل زحمات فراوان شد ولی در کل ساده تر از اون چیزی بود که فکرشو میکردیم ....خداروشکر
اینم آرمیتای شیطون ما از نگاه تصویر
همیشه ی خدا شیلنگ آب دستشه
دیگه تو حیاط بودن زندگی عادیش شده
بازم شیلنگ
هرجا آبی ببینه کلا میره زیرش(اینجا آب کولر داره میریزه)
اینم شکلش پس از شنیدن جیغ مامان
خیس خیس...حمام روزانه و حتی روزی دوبار رو شاخشه
بعد از اینکه عصبانیت مامانشو می بینه خودشو لوس میکنه
اگه شیلنگ دم دست نباشه شغل دومش اینه: پا تو کفش بزرگترا میکنه بدجور
به هر قیمتی شده باهاشون راه هم میره
تو خونه هم تو هر کاری دخالت داره اونم اساسی...مامان اجازه نداره حتی کمکش کنه
حالا انصافا شما قضاوت کنین: من به عنوان مامان آرمیتا یک شیفت سرکار هستم شیفت بعدی هم کلا باید در اختیار ایشون باشم یا تو حیاط مواظبش باشم یا یک یا دو بار در روز حمامش بدم یا تند تند غذا درست کنم و از هرغذایی در یک تایم یکساعته چهارتا قاشق زورکی بهش بخورانم یا اینکه ببرمش بیرون و پارک و خونه ی خاله و ... کی بیام تو نت؟؟؟؟؟؟؟ الانم دارم از وقت اداریم می زنم با اجازه ی شما؟